مقاله ای کامل در مورد خوارج از دیدگاه نهج البلاغه

⓿دانلودجزوه.مقاله.پروژه.کارآموزی⓿


وقتی در جستجوی خودت باشی ، خداوند را در کنارت احساس می کنی


مقاله ای کامل در مورد خوارج از دیدگاه نهج البلاغه

نخستین چهره خوارج

در تحقیق این موضوع که چه عاملى موجب گردید، که این ضربه ى غیر قابل جبران بر مسیر زمامدارى شایسته ى حضرت امیرمومنان وارد گردد و گروهى به نام خوارج در برابر این حکومت آگاه و عادلانه قیام کنند، لازم است مانند یک روانکاو در روح جامعه ى اولین اسلام کاوش کنیم و رهبر و مبدا این گروه منحرف را درست بشناسیم.

براى تحقق این هدف، یعنى شناخت کامل رهبر این گروه، ناگزیر باید به زمان پیامبر اسلام “ص” بازگردیم، و مبدا خوارج را در آن زمان جستجو کنیم، در قرن کنونى ما، علامه بزرگوار سید شرف الدین عاملى کتابى به نام النص و الاجتهاد تالیف نموده است، که در موضوع خود بدیع و جالب است این کتاب درباره ى اجتهاد افرادى چون ابوبکر، عمر، عثمان، عایشه، و معاویه در برابر نصى که از پیغمبر بزرگ اسلام “ص” صادر گردیده است دارد ریشه ى بسیارى از حوادث تاریخ اسلامى را از همین اجتهاد ها مخصوصا با توجه به این نکته روشن که پیغمبر عالیقدر اسلام هرگز به دلخواه خود سخن نمى گفت و گفتار حضرتش همواره از وحى سرچشمه مى گرفت مى توان به دست آورد.

b nahjolb مقاله ای کامل در مورد خوارج از دیدگاه نهج البلاغه

اجتهاد در مقابل نص

در این کتاب بیش از ۱۰۰ مورد اجتهادات آنان را که در مقابل نص پیغمبر “ص” انجام مى دادند- طبق مدارک اهل تسنن- ذکر کرده است، که یکى از آنها منحرف ساختن حکومت اسلامى از مسیر واقعى خود مى باشد، و در نتیجه همین دستبرد، متاسفانه اسلام از حرکت سریعى که در راه پیشرفت خود داشت متوقف گشت.

یکى دیگر از آنها- که در منحرف ساختن مسیر حکومت اسلامى نیز موثر بوده- تخلف ابوبکر و عمر از فرمان پیامبر اسلام بود در آن هنگامى که که حضرتش بیمار بود و دستور داده بود آن دو به ارتش اسلام که تحت فرماندهى اسامه براى جهاد و دفاع از حمله ناگهانى رومیان که نقل و انتقالات نظامى آنان در مرز اسلام مشاهده شده بود، بپیوندند. در این موقعیت خطیر که به مسلمان اعلان بسیج شده بود، آن دو نفر بیمارى پیامبر “ص” را اساس اجتهاد خود قرار داده از فرمان آن حضرت تخلف کردند و به لشکر اسلام ملحق نشدند و همچنان به تخلف خود ادامه دادند، تا پیامبر اکرم “ص” از جهان چشم بربست و نقشه ى آنان عملى شد.

رهبر و پایه گذار خوارج

گروهى از مسلمانان شیفته ى رفتار و ظاهرسازى هاى فریبنده ى شخصى به نام حرقوص بن زهیر ملقب به ذوالخویصره از طایفه ى تمیم گردیده بودند، و روزى در محضر پیامبر بزرگ اسلام “ص” با آب و تاب او را ستودند، حضرت به سخن آنان توجهى نفرمود آنان گمان کردند که حضرت درست او را نمى شناسد، از این رو مجددا از او نامبرده و اوصافش را تذکر دادند، باز حضرتش به گفتار آنها توجه کامل نکرد، در این اثنا آن مرد از دور نمودار گردید، مسلمانان به عرض رساندند که: آن تعریف و توصیف درباره ى این شخص بود. حضرتش نگاهى به جانب او افکند و سپس براى آگاهى مسلمانان ناآگاه فرمود: شما از شخصى سخن مى گوئید که آثار شیطنت و نادرستى از چهره اش نمودار است، تا اینکه او نزدیکتر آمد و به حضور پیامبر “ص” و یارانش وارد شد، ولى به وظیفه ى اسلامى و انسانى خود عمل نکرد و شرط ادب بجا نیاورد و بر مسلمانان نیز سلام نکرد. پیامبر ص براى آگاهى بیشتر مسلمانان خطاب به او فرمود: بر مجلس ما که رسیدى پیش خود چنین گمان کردى که در میان ما کسى بهتر و شایسته تر از تو وجود ندارد؟ آن شخص با کمال پرروئى گفت آرى چنین فکر کردم و سپس به نماز ایستاد بعد از آن پیامبر “ص” به آن جمع فرمودند: کیست که برود این مرد را بکشد، ابوبکر برخاست و پیش رفت و دید با حالت خضوع مشغول خواندن نماز است او در این مورد نیز اجتهاد خود را به کار برد و فرمان صریح پیغمبر کرم “ص” را نادیده گرفت و او را نکشت و برگشت، باز حضرتش رو به حضار آن مجلس کرد و فرمود کیست که برود و آن مرد را بکشد، در این حال عمر از جا برخاست و به طرف او رفت باز او را در حال خضوع سرگرم عبادت دید و او نیز از دستور رسول خدا “ص” تخلف کرد و از کشتن او خوددارى نمود.

در این مورد بود که رسول اکرم “ص” به مسلمانان با کمال صراحت هشدار داد و فرمود: این شخص بالاخره یاورانى پیدا خواهد کرد و او و یارانش در تلاوت قرآن و بپا داشتن نماز و پایدارى در روزه و عبادت گوى سبقت از شما خواهند برد و عبادت و بندگى شما در برابر آنان ناچیز خواهد بود، اما متاسفانه آن اذکار و عبادات فقط از زبانشان برمى خیزد و در دلشان اثرى نمى گذارد و در نتیجه همانطور که تیر از کمان جدا مى شود آنها نیز از دین جدا خواهند شد.

به این ترتیب مسلمانان در همان موقع با نخستین چهره ى خوارج نهروان آشنا شدند.

اگر من عادل نباشم چه کسى؟

براى شناسایى بیشتر این مرد، این جریان را نیز بشنوید: هنگامى که غنائم جنگ حنین به دست پیامبر “ص” تقسیم مى گشت این مرد بى خرد که در جمع مسلمانان حضور داشت به پیغمبر دادپرور اسلام گفت: اى محمد به عدالت رفتار کن و سه بار حرف خود را تکرار کرد، پیامبر اسلام بار اول و دوم توجهى ننمود ولى بار سوم در حالى که علامت نارضائى در چهره اش کاملا نمودار بود و این جمله را تکرار مى کرد، که اى محمد به عدالت رفتار کن حضرتش به وى فرمود: اگر من به عدل رفتار نکنم چه کسى به آن رفتار خواهد نمود؟

یاران پیغمبر از این جریان سخت ناراحت شدند و خواستند او را بکشند، ولى حضرت آنان را منع فرمود، اما ضمنا به آنها خبر داد که: به پیروى از این شخص بالاخره مردمى پدیدار مى شوند که در واقع از حقیقت دورى مى کنند، قرآن را مى خوانند، ولى به آن عمل نمى نمایند این هشدار پیغمبر بزرگ اسلام “ص” همچنان در گوش افرادى هشیار قرار داشت تا در غوغاى نهروان، جریان را با چشم خود دیدند.

مرد پستاندار

نشان دیگر حرقوص این مرد خطرناک این بود که: در قسمت بالاى یکى از بازوهایش گوشت زائدى به شکل پستان قرار داشت، که وقتى کشیده مى شد حالت انبساط و کشیدگى پیدا مى کرد و وقتى رها مى شد باز به صورت اول برمى گشت و بر سر آن گوشت زائد موهائى روئیده بود از اینرو او را ذوالثدیه هم مى گفتند.

در پایان جنگ نهروان که اکثریت خوارج در ضمن آن کشته شده بودند، حضرت امیرمومنان “ع” یاران خود را مامور ساخت که در میان فرشتگان گردش کنند و جسد مردى را با این خصوصیت که در قسمت بالاى یکى از بازوهایش پستان مخصوص قرار دارد پیدا کنند، آنها پس از بررسى گفتند ما چنین فردى را نیافتیم، حضرتش تاکید فرمودند که به طور دقیق مجددا بررسى شود طولى نکشید که خبر پیدا کردن جسد او را به عرض رسانیدند. امیرمومنان در این هنگام سر به سجده شکر نهاد و همراهانش نیز به سجده افتادند سپس فرمود:

به خدا قسم تاکنون دروغ نگفته ام بدانید که شما بدترین اشخاص را کشته اید [ على و فرزندانش نوشته دکتر طه حسین ص ۱۲۳٫ ]

این مرد خطرناک که چهره اش از لابلاى صفحات تاریخ نمایان گشت مانع بزرگى بر سر راه زمامدارى عدالت پرور على “ع” گردید که از این پس بهتر و بیشتر با او و همراهانش آشنا خواهیم شد.

انگیزه مبارزه با خوارج

هدف اصلى امیرمومنان على “ع” هنگامى که زمام خلافت را به دست گرفت این بود که یک حکومت مقتدر و عادلانه اى به تمام معنى را که در نتیجه موجب تحکیم و مجد و عظمت اسلام و مسلمانان بود، تشکیل دهد و هر مانع و مشکلى را که بر سر این راه ممکن بود به وجود بیاید از میان بردارد.

یکیى از موانع بلکه مهمترین مانع تحقق این هدف اساسى وجود عنصر خطرناک معاویه بود، او که در سر همواره هواى حکومت دیکتاتورى بر شام بلکه بر پهنه ى جهان اسلام را داشت علاوه بر اینکه در برابر امیرمومنان “ع” تسلیم نشد و حکومت آن حضرت را به رسمیت نشناخت دست به تبلیغات وسیعى در مقابل آن حضرت زد و بسیارى از افراد ساده لوح را فریب داده علیه او شورانید.

ولى چون حضرتش هرگونه سستى و سکوت را در برابر طغیان و تمرد معاویه جرمى بزرگ مى دانست، در راه از میان برداشتن این عنصر یاغى و ستمگر دست به مبارزه ى پیگیرى زد و چنانکه مى دانیم این مبارزه ى اساسى سرانجام به صورت جنگ صفین درآمد و مى رفت که در طى این جنگ امیرمومنان پیروز شود و ریشه ى این طغیان ریشه کن گردد، که غوغاى دیگرى به عنوان کناره گیرى عده اى از حکومت الهى و قانونى امیرمومنان “ع” و دست به عملیات تخریبى زدن در قلمرو حکومت آن حضرت بوجود آمد، که غوغاى خوارج نامیده شد و رفته رفته این غوغا مانع بزرگى بر سر راه مبارزه با معاویه درآمد، و در این مورد حضرتش ناگزیر شد که سرکوبى آنان را در نهروان بر تصرف شام و نابود ساختن حکومت معاویه مقدم بدارد.

خطر سیاسى این مبارزه

مبارزه با خوارج از نظر سیاسى مبارزه بسیار مشکل و خطرناکى بود، چنانکه حضرت مى فرمودند: کسى جز من جرات مبارزه با خوارج را نداشت، زیرا آنان کسانى بودند که بر عقیده ى سطحى خود سخت مومن و پایدار بودند و هر چند که در تعقل ضعیف، ولى در عمل مردان عمل و فعالیت بودند. آنان گروهى بودند که مى جوشیدند و مى خروشیدند و جز در برابر مرگ و شمشیر تسلیم هیچ قدرتى نمى شدند. آنان در برابر حضرت على “ع” و یارانش در حالى که سوابق درخشان و شخصیت على “ع” را مى دانستند به یک باره همگى شمشیرها را از غلاف بیرون کشیدند و غلافها را به عنوان اقدام به آخرین راه مبارزه شکستند و همدیگر را به بهشت و شتافتن بدان بشارت دادند. و از شعار پرغوغاى لا حکم الا لله کوه و دشت را به لرزه درآوردند.

علل پیروزى خوارج

به این نکته نیز باید توجه داشت که اگر غیر از امیرمومنان “ع” زمامدار دیگرى در برابر خوارج نهروان قرار مى گرفت حتما پیشرفت نمى کرد و نمى توانست این غائله و مشکل بزرگ را از میان بردارد و تنها حکومت امیرمومنان “ع” این امتیاز را داشت که مى توانست این مشکل را رفع کند زیرا حکومت آن حضرت چون بر اساس عدالت و حقیقت پى ریزى شده بود و از عوامفریبى و سازش و نیرنگ کاملا به دور بود نمى توانست ملت را از حقیقت مرام و رفتار خوارج غافل نگهدارد بلکه لازم بود که با رهبرى خود آنان را از جریان امور روشن و وادار سازد تا به ظواهر خوارج توجهى نکرده آنان را از دم شمشیر خونبار بگذرانند اما حکومتهاى دیگر مانند حکومت معاویه که سیاستشان بر اساس عوامفریبى و ظاهرسازى و کنار آمدن و احیانا نیرنگ بود و تنها براى حفظ رژیم و حکومت خویش ولو به قیمت تخدیر افکار و انحراف انسانها و نابودى ارزشهاى انسانى و اخلاقى باشد تلاش مى کردند، هرگز، قدرت آن را نداشتند که با خوارج مبارزه کنند.

در اینجا ضمنا به عواملى که موجب پیشرفت کار خوارج مى گشت نیز باید توجه کنیم و آنها از این قرار است:

ظواهر فریبنده

خوارج از نظر عبادت، و شب زنده دارى، و تلاوت قرآن، و پرهیز از حرام ممتاز بودند. و تصدیق مى کنید که این حرکات چون از جهاتى جذب کننده توده ى مردم است لذا حقیقت امر را بر غالب افراد مشتبه و مبارزه را دشوار مى سازد.

این اعمال افراد سطحى را که اکثریت جامعه را تشکیل مى دهند سخت تحت تاثیر قرار مى دهد، زیرا این افراد مى گویند: اصولا هدف از مبارزه ى اسلام با کفار این است که ملتهاى دیگر به آیین اسلام بگروند و به عبادات و قوانین اسلامى قیام کنند خوارج که همه ى اینها را به نحو عالى دارند، در این صورت چرا با آنها مخالفت کنیم؟ همین طرز فکرموجب مى گشت که مردم بگویند چرا حکومت با اینها مبارزه مى کند؟ مگر گناه اینها چیست؟ و احیانا به حمایت آنان برمى خاستند. چنانکه چنین سوالاتى از ناحیه ى ملت به این صورت که خوارج شبها بیدار و به نماز شب مى ایستند و قرآن مجید را به گرمى تلاوت مى کنند و از رختخواب راحت و آرامش صرف نظر کرده به عبادت مى پردازند و اینان چه گناهى دارند، مکرر صادر مى شد.

حضرتش در این مورد به خاطر آگاهى ملت این جمله ى کوتاه در عین حال بسیار پرارزش را خاطرنشان ساخته و فرمودند:

نوم على یقین خیر من صلاه فى شک. یعنى: خواب یک انسان بیدار و متفکر و به حقیقت دست یافته از بیدارى و نمازگزارى در حالت شک و دودلى و رکود فکرى و خمود عقلى، بهتر است.

دشمن داخلى

گروه خوارج افراد گمنام و اجنبى نبودند تا مبارزه ى با آنان آسان باشد بلکه آنها افرادى سرشناس و در مملکت اسلامى و در خانواده هاى مسلمانان پرورش یافته بودند و در میان مسلمانان بستگان و خویشاوندانى داشتند که آنها با برانگیخته گشتن عواطف خود هر لحظه ممکن بود به حمایت خوارج برخیزند و یا برمى خاستند، و در مبارزه با آنها نیز لازم بود نظامیانى به مقابله برخیزند که غالبا بستگان و ارحام آنان بودند، و این موضع مشکل بزرگ و پیچیده اى را به وجود مى آورد و شاید منظور آن حضرت که فرمودند: خوارج گروهى هستند که هر شاخى از آنها بریده شود شاخ دیگرى مى روید همین باشد، یعنى ریشه این عصیان در خود ملت است.

باید تصدیق کرد که تنها حقیقت حضرت امیرالمومنین “ع” و سخنان حکیمانه و نافذ و مستدل او بود که توانست آنچنان روح ایمان و صلابت به توده ى مردم ببخشد و آنان را آنچنان بسیج کند که رویاروى این خوارج با اینکه نوعا بستگان و دوستان جبهه ى حضرت على “ع” بودند بایستند و نابودشان سازند و مسئله خویشى و دوستى مطرح نباشد.

دشمنى که دوست بوده است

خوارج چون روزى جزء سربازان حکومت امیرمومنان بودند لذا به تمام اسرار نظامى و سیاسى آن حکومت آگاه بودند. و به علاوه این دشمنان داخلى به آب و خاک و مناطق سوق الجیشى جبهه ى امیرمومنان آگاهى کامل داشتند، از این راه ضربات بزرگى را مى توانستند بر جبهه ى حضرت على “ع” وارد سازند، و قهرا مبارزه با دشمنى که آگاهى به وضع جغرافیائى و اسرار نظامى و کیفیت کاربرد نظامیان دارد، به مراتب از دشمن خارجى مشکل تر است.

پایدارى و استقامت

استقامت آنان در راه مبارزه که مانند کوه بودند- چنانکه گفتیم صلابت داشتند و از مرگ استقبال مى کردند و آن را شهادت و دست یافتن به رضوان خدا مى پنداشتند و هرگز تسلیم نمى شدند، امرى بسیار روشن بود. بنابراین تصدیق مى کنید که مبارزه با چنین افرادى کاریست بسیار مشکل.

این امتیازات که در خوارج وجود داشت در هر گروهى که وجود داشته باشد مبارزه با آن گروه بسیار مشکل است، و حکومت ها نوعا با چنین گروه ها مبارزه نمى کنند، بلکه سعى مى کنند، با سیاست هاى تخدیرآور یا راههاى دیگر با آنها سازش کنند. ولى امیرمومنان براى روشن ساختن افکار ملت و جلوگیرى از توسعه عقاید و آرمان ضد اسلامى و انسانى آنان با آنها به مبارزه برخاست و با کمال شهامت شعله هاى فساد آنان را خاموش ساخت و راستى این موضع یکى از امتیازات بسیار درخشان و جالب حکومت حضرت امیرمومنان “ع” محسوب مى گردد.

روش مبارزه با خوارج

نخستین نکته اى که در ضمن مبارزه حضرت امیرمومنان با خوارج به نظر مى رسد این است که: آن حضرت هرگز میل نداشته است که کار به جنگ و خونریزى بکشد، بلکه سعى مى کرده است که با منطق و ملایمت آنها را متنبه سازد، تا اینکه شاید در نتیجه ى استدلال و منطق این غائله برطرف شود و از همین راه عظمت شخصیت آن حضرت کاملا روشن مى شود، چه اینکه کمتر انسانى حاضر است در مقام زعامت و رهبرى با گروهى عصیانگر و ماجراجو این چنین مستدل و منطقى با لحن صفا و اخلاق و صمیمیت مصاحبه و مذاکره کند، به طور کلى از گفتگوهائى که آن حضرت با خوارج داشته است این دو مطلب پرارزش به دست مى آید:

حکومت آزادى بخش و رئوف

حضرت امیرمومنان هرگز قصد دیکتاتورى و ایجاد خفقان نداشته، بلکه انتقادات آنها را به دقت گوش و سپس جوابهاى صحیح و منطقى توام با رافت و انسانیت مى داده است، و آنها آنقدر آزاد بوده اند که شخصا روى در روى آن حضرت یا پشت سر از حکومت او انتقاد مى کرده اند و هرگز از انتقادات و تبلیغات آنها جلوگیرى به عمل نمى آمده است.

حکومت حق و عدالت

در ضمن مذاکرات آن حضرت با خوارج- چنانکه در صفحات آینده خواهیم خواند- روش سیاسى او که بر اساس عدالت و انسانیت استوار بوده است کاملا روشن مى گردد، زیرا او از طرفى در این مصاحبه ها هرگز به دروغ یا نیرنگ و مغالطه دست نزده است. از طرف دیگر ابدا با آنها سازش ننموده و حتى به کوچکترین خواسته ى ضد اسلامى آنها پاسخ مثبت نداده است.

از همین جهت بخش مذاکرات حضرت با خوارج یکى از بهترین و آموزنده ترین درسهاى سیاسى و اجتماعى محسوب مى گردد، که قدم به قدم هنگام سیر در تاریخ پرغوغاى خوارج بدان دست خواهیم یافت.

آغاز عصیان خوارج

گروه خوارج مانند قرحه اى در جنگ صفین منفجر شد و تا مدتى پیکر اجتماع اسلامى آن روز را ناتوان ساخت و مبدء انفجار این قرحه ى دردناک را که براى امیرمومنان “ع” بسیار رنج آور بود، باید در ضمن جریان حکمین جستجو کرد. یعنى براى شناختن چهره هاى عصیان گر و ماجراجوى خوارج ناگزیر باید به میدان پرجنجال صفین برویم و شاهد پرخاشگریهاى برخى از افسران و سربازان کم رشد جبهه ى عراق بشویم، تا بهتر حقائق این تاریخ دردناک را به دست بیاوریم و مفاهیم کامل خطابه هاى مربوط به این موضوع را که قسمتى از نهج البلاغه را تشکیل مى دهد بیشتر درک کنیم و نکاتى را براى تاسیس یک جامعه بهتر، از این جریانها بیاموزیم:

آخرین ماه سال ۳۶ هجرى- آغاز بزرگترین جنگهاى اسلامى، در سرزمین مسلمانان مى باشد، دو ارتش قوى که از نظر تعداد قریب، ۲۰۰ هزار نفر، که با تجهیزات و سلاحهاى مدرن روز مجهز مى باشد و ضمنا از لحاظ تجارب نظامى کاملا ورزیده هستند، در مقابل یکدیگر بسیج شده اند و چون این جنگ، جنگ سرنوشت است و نقش اساسى در رهبرى عالم اسلام را خواهد داشت از این جهت هر دو گروه سخت جدى و مراقب یکدیگر مى باشند. جنگ، با اقدام نظامى جنایتکاران شام و طرفداران معاویه آغاز گشت و کم کم آنچنان شدت یافت که تنها در یک شب که لیله الهریر یعنى شب ناله و فریاد نامیده شد تعداد کشته شدگان به طور بى سابقه بالا رفت و به چند هزار نفر رسید و بالاخره در آخرین روزهاى جنگ صدروزه ى صفین در نتیجه ى فداکاریهاى یاران مخلص امیرمومنان آثار شکست و مقدمات فرار و عقب نشینى معاویه و یارانش فراهم گشت و در این صفوف خط مقدم جبهه به فرماندهى افسر شجاع مالک اشتر همچنان شجاعانه پیش مى رفت و با این پیشرویهاى سریع خود خبر سقوط و نابودى عناصر شام را به مرکز فرماندهى گزارش مى داد.

سیاست قرآن بر سر نیزه کردن

در این میان جریانى پیش آمد که سیر این پیشرفت را متاسفانه متوقف ساخت و سرنوشت تاریخ را عوض کرد و آن جریان از این قرار است که: ناگهان مشاورین نظامى و سیاسى جبهه ى شام به خیمه معاویه دعوت شدند تا براى حفاظت خود از سقوطى که آنها را تهدید مى کرد و متوقف ساختن پیشروى سربازان حضرت على “ع” نقشه اى بکشند، در پایان مذاکرات، مغز شیطنت آمیز عمروعاص نیرنگ بزرگى را القاء کرد و آن بر سر نیزه کردن قرآنها یعنى به ظاهر استمداد از کتاب خدا که یکى از حربه هاى سیاسى و عوامفریبى بسیارى از جباران مى باشد بود. بلافاصله قریب ۵۰۰ قرآن بر سر نیزه ها قرار گرفت و جمعى از میان لشکر معاویه با سر و صدا بانگ برآوردند و فریاد زدند:

اى مسلمانان این کتاب خدا است. میان ما و شما حاکم است، به خاطر حفظ مرزهاى کشور اسلام دست از کشتن این مرزبانان و حافظان کشور اسلامى بکشید.

مسئله این جنگ به زودى با تمسک به قرآن حل مى شود و صلح پایدار به وجود مى آید، این سخنان براى این بود که روحیه ى سربازانى را که سه ماه است در میدان جنگ با مشکلات طاقت فرسا پنجه نرم مى کنند و دور از زن و فرزند به سر مى برند، تضعیف کنند.

کاربرد حربه عوام فریبى

البته در این میان هر چند گروهى از یاران على “ع” آنقدر روشن و محکم بودند که این دسیسه ها در آنها اثر نمى کرد، اما عقل و اندیشه ى گروهى دیگر از آنها آن اندازه قوى نبود که به مکر و نیرنگ معاویه و یارانش پى ببرند و لااقل این اندازه فکر کنند که چرا در آغاز جنگ و هنگام مراسلات نظامى این معاویه به یاد قرآن و به فکر مرزهاى اسلام نبود؟ و چرا آن موقع به حفظ خون مسلمانان نمى اندیشید؟ ولى این حربه بالاخره کارگر شد در این هنگام گروهى از روساى نظامى جبهه ى على “ع” دست از جنگ کشیده و خود را به مرکز فرماندهى على “ع” رساندند و تقاضا کردند که به درخواست معاویه پاسخ مثبت داده شود، زیرا درخواست او چون دعوت به حکومت قرآن است قابل رد نیست.

اینجا بود که امیرمومنان “ع” در برابر موجى بزرگ از عصیان یارانش قرار گرفت و دریافت که اکثریت سپاهیانش خواهان توقف جنگ و پاسخ مثبت به معاویه هستند، این عصیان آنقدر اوج گرفت که برخى از روساى نظامى آن حضرت وى را تهدید کردند که در صورت مخالفت، آن حضرت را دست بسته تحویل معاویه و عمالش خواهند داد.

یکى از افرادى که بیش از همه در این موضوع تلاش مى کرد و با جدیت هر چه بیشتر درخواست معاویه را منطقى مى دانست. اشعث بن قیس بود، این چهره ى خطرناک که بنابر تحقیق برخى از پژوهشگران تاریخ مخفیانه در این توطئه و نیرنگ نابهنگام نقش داشته است تاثیر عمده را در پیشرفت دسیسه ى معاویه دارا بود.

به هر حال حضرت امیرمومنان که از سیاست فریبکارانه معاویه کاملا آگاه بود نظرش این بود که جنگ تا پیروزى قطعى ادامه یابد، اما با کدام سپاه زیرا جز

عده ى معدودى از افراد روشن و اندیشمند لشکرش حضرتش را اطاعت نکردند و او را به قبول کردن پیشنهاد معاویه الزام و تهدید نمودند، لذا ناگزیر فرمان موقوف کردن جنگ را صادر کرد و جنگ متوقف شد.

در این حال تنها یک گروهان، پیشمرگان او به فرماندهى مالک اشتر سخت سرگرم نبرد بودند و خود را در آستانه ى پیروزى بر دشمن مى دیدند. ولى فریب خوردگان لشگر آن حضرت اصرار مى کردند که باید مالک نیز جنگ را تعطیل کند، حضرتش ناچار مالک را نیز با اصرار و سوگند وادار به توقف کرد و بلافاصله هیئتى را نزد معاویه فرستاد تا هدف خود را کاملا بیان کند، معاویه در پاسخ گفت: منظور ما این است که ما یک فرد را انتخاب مى کنیم و شما هم از سپاهیان عراق یک نفر انتخاب کنید، تا آن دو طبق موازین قرآن اختلافات موجود را برطرف سازند و در واقع میان ما و شما قرآن حاکم باشد بالاخره اکثریت یاوران حضرت على “ع” طرفدار این طرح که طرح حکمیت نامیده مى شود گردیدند، در این هنگام آن حضرت تمام حقائق پشت پرده و مقاصد شوم آنان را براى یاورانش تشریح کرد تا بلکه طرح نامبرده را نپذیرند و به جنگ با معاویه ادامه بدهند. ولى فریب خوردگان سپاه عراق آن قدر تحت تاثیر نقشه و نیرنگ معاویه قرار گرفته بودند که به سخنان حضرتش توجه نکرده حتى او را تهدید به قتل کردند.

انتخاب نماینده

امیرمومنان هنگامى که خود را امیر غیر مطاع یافت ناچار حکمیت را پذیرفت اما ابن عباس را که علاوه از موقعیت علمى داراى خرد و درایت کافى بود و افسونهاى عمروعاص هرگز نمى توانست در وى کارگر باشد به عنوان نماینده جبهه ى عراق انتخاب کرد ولى همان گروه فریب خرده و سطحى او را به این سمت نپذیرفتند و انتخاب ابوموسى را که ظاهرى آراسته ولى دلى خالى از عقل و مغزى تهى از اندیشه داشت، خاطرنشان ساختند و در این موضوع به قدرى پافشارى و اصرار کردند که حضرتش ناگزیر قبول کرد و بدین ترتیب فاجعه حکمین تحقق یافت.

اشعث بن قیس را بهتر بشناسیم

یکى از افسرانى که در به وجود آوردن جریان حکمین و طغیان خوارج چنانکه گذشت نقش موثرى داشت اشعث بن قیس بود، این شخص داراى کارنامه ى سیاهى است خواندنى او در زمان پیامبر به اسلام گرائید و پس از رحلت پیامبر “ص” در زمان خلافت ابوبکر از اسلام روگرداند و مرتد شد، به علاوه با جمع آورى خویشان و بستگان خود سر به طغیان نهاد و آنان را وادار کرد که علیه حکومت وقت مبارزه کنند.

ولى دیرى نپائید که چون شکست و نابودى خود را حتمى دید افراد خود را تسلیم کرد و توبه کنان به مرکز حکومت اسلامى یعنى مدینه شتافت و با ابوبکر ملاقات کرد و در این ضمن نه تنها از مجازات ابوبکر رهائى یافت بلکه با خواهر او ام فروه ازدواج کرد و بدین صورت در نزد وى تقرب یافته داماد خلیفه ى وقت گردید.

او در دوران حکومت عمر نقشى نداشت اما در زمان عثمان دوباره چهره اش ظاهر گردید و به انجام برخى از امور دولتى در داخل ایران از جانب دولت عثمان مامور شد و در زمان حکومت امیرمومنان “ع” مدت کوتاهى فرماندار آذربایجان بود تا اینکه از این منصب برکنار شد.

افسر ماجراجو

اشعث در جنگ صفین به عنوان یک افسر نظامى در میان سربازان اسلام پیکار مى کرد ولى چون در بین مردم یمن موقعیتى داشت و قدرى سرشناس نیز بود مى توانست از موقعیت خود سوءاستفاده کند، از این رو در انتخاب اجبارى حکمین که حضرت موافق با انتخاب ابن عباس بود و اکثریت موافق با ابوموسى اشعرى بودند اشعث در انتخاب ابوموسى از همه بیشتر پافشارى مى کرد، زیرا آنها ابوموسى را مرد صلح و آرامش مى دانستند تا جائى که حاضر نشدند لااقل احنف بن قیس که از ابوموسى عاقلتر بود انتخاب شود، یا بعد از ابوموسى نماینده دوم باشد.

عاقبت با این کیفیت ننگین و دردناک حکمین انتخاب گردید و قراردادى ضمن عهدنامه به این صورت تدوین یافت.

طرفین عهدنامه

۱- على امیرمومنان “رهبر قانونى اسلام” با حمایت مردم عراق و حجاز،

۲- معاویه به عنوان رهبر مردم شام

نمایندگان اعزامى بر سر میز مذاکره

۱- عبدالله بن قیس “ابوموسى اشعرى” از طرف حکومت حضرت على “ع”

۲- عمروعاص از طرف حکومت معاویه.

محل مذاکره محلى مابین شام و کوفه و حجاز به نام دومه الجندل دو نفر نماینده ى فوق بر اساس حکم خداوند و داورى قرآن براى تعیین خلیفه “که سرنوشت ملت اسلامى با آن بستگى کامل دارد” از این تاریخ تا ماه رمضان باید با هم مشورت کرده و تصمیم بگیرند.

شهود طرفین

ده نفر از بزرگان عراق:

ده نفر از بزرگان عراق:

“۱″ عبدالله ابن عباس “۲″ اشعث بن قیس “۳″ سعد بن قیس همدانى “۴″ ورقاء بن شمس “۵″ عبدالله بن طفیل “۶″ حجر بن عدى کندى “۷″ عبدالله ابن حجل البکرى. “۸″ عقبه بن زیاد “۹″ یزید بن حجیه التمیمى “۱۰″ مالک بن کعب الارحبى.

ده نفر از بزرگان شام:

“۱″ ابوالاعمور عمرو بن سفیان سلمى “۲″ حبیب بن مسلمه فهرى، “۳″ مخارق بن حارث زیارى “۴″ زمل بن عمر و عذرى “۵″ حمزه بن مالک همدانى “۶″ عبدالرحمان بن خالد بن ولید مخزومى “۷″ سبیع بن خضرمى “۸″ علقمه بن زیاد خضرمى “۹″ عقبه بن ابى سفیان “۱۰″ یزید بن حرعبسى. [ انساب الاشراف ص ۳۳۵٫ ]

امیرمومنان و وفاء به پیمان

مفاد عهدنامه با درخواست بیشتر افسران و سربازان عراق با عجله و شتاب چنانکه گفتیم در یک کنفرانس نظامى تنظیم گردید، و حضرت امیرمومنان “ع” با اینکه قلبا رضایت نداشت ولى به اکراه آن را پذیرفت و چون حضرتش زعیم ملت عراق است ناگزیر باید طبق تعهد خود آن را اجرا و عملى سازد.

و یکى از امتیازات روشن او آنست که خود را در برابر قوانین اسلام سخت ملزم مى داند و اجراء قانون را ولو در حق خویش بر زعامت و رهبرى خود مقدم مى دارد و یکى از قوانین برجسته اسلامى همانطور که مى دانیم وفاى به پیمان است که قسمت مهمى از نظامات و تشکیلات جامعه ى اسلامى بر اساس آن استوار گردیده است و اکنون صفحه ى جدیدى در تاریخ زندگى حضرت على که شاگرد ممتاز اسلام و مرد پیمان است، درباره ى وفاء به پیمان گشوده مى شود و او را از رهبران حیله گر و پیمان شکن جدا مى سازد.

آغاز غوغاى خوارج

اشعث افسر ماجراجوى عراقى بلافاصله عهدنامه را که مى توان آن را اعلامیه ى پیمان صلح موقت نامید، در برابر صفوف نظامیان عراق با صداى بلند مى خواند و آنان را از مفاد آن آگاه مى ساخت که ناگهان در میان دریاى آرام سربازان عراق موجى از همهمه و خروش برخاست و سکوت را شکست و رفته رفته وسعت پیدا کرد ولى طولى نکشید که به فریادهاى بلند و پیاپى و پرهیجان تبدیل گردید و مضمون همه ى این فریادها این بود: لا حکم الا لله لا لک یا على و لا لمعاویه. [ شرح خوئى ج ۸ ص ۱۳۳٫ ] یعنى فرمانروائى تنها از آن خداست نه به تو مى رسد اى على و نه به معاویه که بر ما فرمان دهید.

سپس، به امیرمومنان گفتند: ما که با کنفرانس حکمین را اجراى عهدنامه موافقت کردیم و به آن راضى شدیم، اشتباه کردیم، حال متوجه شدیم که چه اشتباه بزرگى کردیم و اکنون توبه مى کنیم و تو نیز اى على چون مانند ما جریان حکمین را پذیرفتى اشتباه کردى و باید مانند ما از عهد و پیمان خویش بگذرى و در انظار ملت به اشتباه خود اعتراف کنى و در پیشگاه خداوند توبه نمائى حضرت از شنیدن این سخن ناراحت شد و فریاد زد اى واى بر شما [ شرح خوئى ج ۴ ص ۱۰۶ ] آیا پس از قبول یک پیمان بزرگ نظامى و رضایت دادن به اجراى آن اکنون پیمان شکنى کنم؟ و به قانون اسلام پشت پا بزنم؟ مگر نه این است که قرآن مجید مى گوید: اوفوا بالعهد [ شرح خوئى جلد ۱۷ ص ۳۴٫ ] به پیمان خویش وفادار باشید اما گروه خوارج بر سخن خویش اصرار ورزیدند و امیرمومنان نیز بر وفاء به پیمان خویش محکم تر از کوه ایستادگى کرد و هرگونه اعتراضى را ضمنا محکوم ساخت، چنانکه خطاب به آنها فرمود: ابعد ان کتبناه ننقضه آیا پس از نوشته و عهد کردن پیمان بشکنیم؟. [ المجموعه الکامله ج ۵ ص ۱۲۲٫ ]

خوارج دست آویز دشمنان على شدند

نارسائى فکرى و جهل خوارج که موجب عصیان و سرکشى آنها گردید زمینه را اعمال کینه توزى و تعصبات ضد انسانى افراد سرشناسى فراهم ساخت.

یکى از آن افراد خطرناک اشعث بن قیس بود که با نظر امیرمومنان “ع” و برخى یاران فدائى و دوراندیش او مانند مالک اشتر که مصمم بودند جنگ را در صفین در حالى که در آستانه فتح و ظفر بودند ادامه دهند، تا معاویه و همفکرانش را که خارى بر سر راه پیشرفت حکومت امیرمومنان بودند از میان بردارند، مخالفت کرد و زمینه ى یک ضربه ى بزرگ به حکومت حضرت را طرح ریزى کرد.

ما، در گذشته قسمتى از بیوگرافى او را و همچنین موانعى را که او بر سر راه پیشرفت فرمانروائى امیرمومنان “ع” به وجود آورد خاطرنشان ساختیم، اینک با چهره خطرناک دیگرى آشنا مى شویم:

چهره ابوموسى

فرد دیگرى که در غوغاى خوارج نقش بزرگى داشت و با افکار ارتجاعى و اعمال سبکسرانه ى خویش مسیر حکومت اسلامى را منحرف ساخت، ابوموسى اشعرى است که مى توان او را مجسمه ى حماقت و خودخواهى نامید.

او با اینکه چندین سال از زندگى خود را در مجالست و مصاحبت با پیغمبر بزرگ اسلام “ص” بسر برد، ولى در نتیجه حماقت و کوتاه فکرى خود هرگز نتوانست هدفهاى ترقى بخش اسلام را درک کند و به واقعیت و فلسفه ى اسلام آنچنان که پیامبر “ص” مى خواست آشنا شود او تنها به فورمول هاى خشکى از اسلام و به برخى مسائل آن هم به طور سطحى آشنا گشت.

او مرد مرده دل و کم تحرک و ساده لوحى بود که در دوران زندگیش اسلام را از دید انزوا و سازش با همه و آرامش و سکون ولو به قیمت از دست رفتن حقایق و واقعیات باشد، مى نگریست، و درست مى توان او را نقطه ى مقابل حضرت امیرمومنان و شاگردان مکتب انسان پرورش که فرادى جوشان و پرتحرک بودند دانست، یعنى على “ع” مظهر انقلاب و جنبش و اعتلا و سربلندى اسلام، و ابوموسى خواستار سکوت و قناعت به وضع موجود بود.

بینش و طرز تفکر او

ابوموسى مى گشت تا در میان آیات و روایات اسلامى، مطالبى را به دست بیاورد که مردم را به سکوت و سازش با وضع موجود و احتیاط در جمیع امور دعوت کرده باشد، تا بدان وسیله مسلمانان را از حرکت و جنبشى که به رهبرى امیرمومنان “ع” آغاز کرده بودند بازدارد.

او به شخصیت حضرت على “ع” هر چند از نظر اینکه در حوزه اسلام به عالیترین درجه ى تکامل و تربیت اسلامى نائل گردیده و از علوم اسلامى و الهى کاملا بهره مند شده ظاهرا اعتراف مى کرد، اما از آن جهت که على “ع” رهبر مبارزى است و دست به اقدامات اصلاحى بزرگى زده و مى خواهد دستهاى استثمارگران و استعمارگران را از جامعه اسلامى دور سازد، و مى خواهد حکومت عادلانه اى بر اساس مساوات و آزادى هر چند به قیمت از دست دادن طلحه و زبیر و مبارزه خونین با معاویه و ریخته شدن خون هزاران سرباز اسلامى باشد، برقرار سازد، و دست خائنین به ملت و ثروتهاى ملى را از جامعه کوتاه کند او را دوست نمى دارد از او حمایت نمى کند چنانکه به مردم کوفه مى گفت امام هدى و بیعته صحیحه الا. انه لا یجوز القتال معه لاهل القبله [ شرح خوئى ج ۲۰ صفحه ى ۳۶۵ نامه ى ۶۲٫ ]

یعنى: على پیشواى روشنگرى است و بیعت مردم با او بر اساس آزادى و رضایت مردم صورت گرفته و صحیح است ولى به همراهى او مبارزه کردن با مسلمانان جائز نیست.

او با این فکر غلط بزرگترین ضربه را به مبارزات انقلابى على “ع” وارد ساخت و گروهى از مسلمانان تن پرور و سست عنصر را با خود هم عقیده کرد و عملا میدان را براى معاویه و دشمنان دیگر اسلام باز نمود.

او لااقل به این آیه روشن و سازنده ى قرآن هم توجه نکرد که مى گوید:

و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله فان فائت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین. [ سوره حجرات آیه ۹٫ ]

یعنى هرگاه در جامعه ى اسلامى دو گروه پدیدار گشت که دست به مبارزات مسلحانه در برابر هم زدند، بر شما مسلمانان لازم است که زمینه اصلاح رامیان آن دو گروه فراهم سازید و اگر یکى از آن دو گروه در مقابل دیگرى استبداد به خرج داد و در برابر حق تسلیم نشد، در این صورت وظیفه شما این است که به گروه دیگر که طرفدار حق و حقیقت مى باشند بپیوندید تا به کمک یکدیگر گروه باطل را به تسلیم وادار نمائید.

او آنقدر افکارش پائین بود که براى عوام فریبان و نیرنگبازانى که ماسک اسلام به چهره زده اند و براى پیشرفت منویات نامیمون خویش به اسلام ظاهرى و به انجام برخى جزئیات و اعمال تشریفاتى اسلام تظاهر مى کردند احترام قائل شد و مبارزه با آن را گناه بزرگى قلمداد کرد و مردم را از پیروى رهبر خجسته اسلامى یعنى على “ع” بازداشت آن هنگام که فرماندار کوفه بود و ارتش اسلام به رهبرى امیرمومنان مشغول مبارزه و سرکوبى بیدادگران و تبعیض خواهانى چون طلحه و زبیر بود و مى بایست بنابر وظیفه ى فرمانداریش سرباز و اسلحه و خوار و بار به میدان جنگ بفرستد از این وظیفه حیاتى و حساس خوددارى مى کرد و چنین کارى را به مصلحت اسلام نمى دانست.

او نه تنها از انجام این وظیفه خوددارى مى کرد بلک رسما با نظر امیرمومنان اظهار مخالفت مى کرد و مجامعى را در حوزه فرمانروائیش کوفه تشکیل مى داد و در آن مجامع به سخنرانى مى پرداخت، و در ضمن آن مردم را از تحرک و جنبش علیه یغماگران و استعمارگران برحذر مى داشت، در این هنگام امیرمومنان چون افکار پریشان این فرماندار ارتجاعى را شنید با فرستادن فرزند برومندش حضرت مجتبى “ع” و افسرانى رشید مانند عمار و مالک بانضمام نامه اى شدیداللحن او را به مبارزه و همفکرى و اتحاد دعوت کرد، اینک متن نامه.

الى ابى موسى الاشعرى، و هو عامله على الکوفه، و قد بلغه عنه تثبیطه الناس عن الخروج الیه لما ندبهم لحرب اصحاب الجمل.

من عبدالله على امیرالمومنین الى عبدالله بن قیس.

اما بعد، فقد بلغنى عنک قول هو لک و علیک، فاذا قدم رسولى علیک فارفع ذیلک، و اشدد مئزرک و اخرج من حجرک و اندب من معک، فان حققت فانفذ و ان تفشلت فابعد!

و ایم الله لتوتین من حیث انت و لا تترک حتى یخلط زبدک بخاثرک و ذائبک بجامدک، و حتى تعجل عن قعدتک و تحذر من امامک کحذرک من خلفک و ما هى بالهوینى التى ترجو، ولکنها الداهیه الکبرى، یرکب جملها، و یذلل صعبها و یسهل جبلها.

فاعقل عقلک و املک امرک وخذ نصیبک و حظک.

فان کرهت فتنح الى غیر رحب و لا فى نجاه، فبالحرى لتکفین و انت نائم، حتى، لا یقال: این فلان؟ و الله انه لحق مع محق، و ما ابالى ما صنع الملحدون، والسلام. [ نامه ۶۳ ص ۴۵۳٫ ]

نامه ایست از طرف على علیه السلام به ابوموسى اشعرى که عامل و کارگزار آن حضرت در کوفه بود، انگیزه نامه این بود که به حضرتش گزارش داده بودند که ابوموسى به جاى تشویق مردم براى شرکت در جنگ جمل و پاسخ مثبت به دعوت امیرمومنان آنها را از اطاعت و همکارى با آن حضرت بازمى دارد، اینک متن نامه:

از طرف بنده خدا على امیرالمومنین به سوى عبدالله بن قیس.

اما بعد: سخنى از تو براى من گزارش کرده اند که همانطور که به سود است به زیان تو هم تمام خواهد شد، هنگامى که پیک من به سوى تو آمد بى درنگ خودت را جمع آورى کن و کمرت را محکم ببند و از جایگاهت خارج شو و افراد خود را احضار کن آن وقت اگر به حقیقت کار ما آگاه شدى به ما نزدیک شو و اگر در شک و حیرت فرورفتى از ما کناره بگیر، سوگند به خداوند در هر کجا و در هر شرایطى باشى گرفتار خواهى شد، و رهایى نمى یابى تا آنکه گوشت و استخوانت به هم کوبیده شود و تر و خشکت به هم آمیخته گردد و ظاهر و باطنت آشکار شود، و فرصت نشستن و کنار آمدن نیافته از پس کار همچون پیش بترسى و برحذر باشى.

این پیش آمد فتنه جمل آنچنان که امیدوار شده اى براى تو آسان نمى گذرد بلکه حادثه بزرگى خواهد بود که باید بر شتر آن سوار شده و دشواریهایش را برطرف کرده و کوهها و ناهمواریهایش را صاف نمود.

بنابراین بید خرد و اندیشه ات را به کار بندى و بر اوضاع خود مسلط باشى، و ثمره کارت را بیابى و اگر نمى خواهى باید دور شوى بدون خوش آمد و بدون بهره و نتیجه، و دور از سعادت و رشد، تو که در خواب باشى قطعا دیگران وظیفه ى تو را انجام داده و کارهاى تو را به عهده مى گیرند، و تو آنچنان فراموش مى شوى که نپرسند فلانى کجاست، به نام خدا سوگند که این راه حق است و به دست ذى حق و با

صلاحیتى اداره مى شود و از افرادى که از حق و حقیقت کناره مى گیرند باکى ندارم.

با اینکه او دمبدم خموده تر و سست تر مى شد و بر انحراف خویش استوارتر مى گشت، بالاخره آن دو افسر ورزیده یعنى عمار و مالک اشتر براى یک هشدار جدى دادن به ابوموسى فرماندار کوفه وارد شهر کوفه گشتند و اخطار فوق را که رهبر اسلام به او نوشته بود رساندند.

او هم مردم کوفه را در مسجد بزرگ شهر احضار کرد و در برابر آنان و دو افسر نامبرده چنین گفت:

متن سخنرانى

ستایش پروردگارى را که ما را به واسطه ى بعثت پیامبرش محمد “ص” بزرگوارى بخشید، و جدایى ما را به یگانگى و یک پارچگى مبدل ساخت و به ما روح برادرى و دوستى عنایت کرد تا دشمنى و کینه توزى و خونریزى و یغماگرى را کنار گذاشتیم.

خداى بزرگ فرموده است هر کس مومنى را عمدا بکشد، جایگاهش دوزخ دائمى خواهد بود.

اى ملت کوفه از مبارزه کردن با طلحه و زبیر و حمایت از على بپرهیزید و سلاحهاى خود را بر زمین بگذارید و برادران خود را نیز از این مبارزه منع کنید.

اى مردم کوفه اگر به فرمان خداوند گوش بدهید و از من پیروى کنید من از شما براى ملت عرب افرادى مى سازم که بیچارگان در نزد شما چاره، و وحشتزدگان در کنار شما پناه یابند.

بدانید که: على گروه گروه شما را براى مبارزه با مادرتان عایشه و یاران رسول خداى طلحه و زبیر و پیروانشان مى خواهد بفرستد، ولى این بلواى بزرگى است که من بدان آگاهم زیرا این نهضتى که على پرچم آن را به دوش مى کشد، در آغاز شبهه ناکست و از انجام ناگوار آن من بیمناکم. گویا که هم اکنون دو گوشم به آواز رسول خدا است که چنین فتنه هائى را یادآورى مى کرد و مى فرمود اى ابوموسى فتنه هائى در پیش است که تو در آن فتنه ها اگر در خواب باشى بهتر از آن است که بیدار باشى و اگر نشسته باشى بهتر از ایستادن، و اگر بپا بایستى بهتر از آنست که در آن کوشش کنى و آن را دنبال کنى. پس اى مردم شمشیرها را غلاف کنید و نیزه ها را کنار بگذارید و تیرها را از خود دور نمائید و زه هاى کمانتان را ببرید، قریش را به حال خودشان رها سازید تا خاک بر سر خودشان بپاشند.

از من نصیحت بشنوید و سخن مرا مخالفت نکنید، راه صحیح این است که من نشان دادم.

پاسخ عمار

چون سخن ابوموسى به اینجا رسید عمار افسر شجاع امیرمومنان “ع” فورا از جا برخاست و گفت: اى ابوموسى آیا تو آنچه را بیان داشتى از پیغمبر خدا “ص” شنیدى؟

ابوموسى پاسخ داد آرى من شنیدم. عمار گفت: من هرگز این ادعا را قبول ندارم که پیغمبر “ص” در برابر این فتنه ها امر به سکوت کرده باشد، زیرا من شهادت مى دهم که رسول خدا به على فرمان داد که با ناکثین “طلحه و زبیر” نبرد کند، و نیز على را به جنگ با قاسطین “معاویه و عمالش” فرمان داده است و اگر مى خواهى براى تو گواهانى را حاضر سازم.

سپس عمار گفت: اى ابوموسى دستت را به من بده، ابوموسى دستش را به سوى او دراز کرد.

عمار به علامت اعتراض دست او را محکم گرفت و او را از منبر به زیر کشید [ شرح خوئى ج ۱۶ ص ۶٫ ]

و بالاخره هزاران نفر از مردم کوفه به دعوت حضرت مجتبى “ع” و عمار و مالک اشتر پاسخ مثبت دادند و از شهر خارج گردیده به سپاهیان امیرمومنان “ع” که در خارج بصره در انتظار بازگشت فرستاده هاى آن حضرت بودند پیوستند و در جنگ جمل شرکت جستند تا اینکه آن جنگ با فتح و پیروزى امیرمومنان على “ع” پایان یافت.

افکار ارتجاعى

گرچه در واقعه ى جمل ارتش اسلام- چنانکه گفتیم- پیروز گشت ولیکن افکار ارتجاعى و رکودانگیز ابوموسى عاقبت در برخى از مردم کوفه اثر گذاشت به طورى که جمعى از سربازان عراق او را مرد طرفدار صلح و آسایش مى شناختند تا اینکه سرانجام در صفین به وسیله ى پافشارى اشعث بن قیس و برخى دیگر او را کاندیداى نمایندگى مردم عراق بر سر میز مذاکرات صلح کردند و او هم براى تحقیق بخشیدن به آرمان و آرزوهاى خود که جامعه ى اسلامى را بى تحرک و سازشگر و تن پرور و دور از مبارزه در راه هدفهاى عالى نگاه بدارد، همیشه به حرکات

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نظرات:



اخرین مطالب